دکلمه ها - شعر و دکلمه

دکلمه ها - شعر و دکلمه

(مجموعه اشعار و دکلمه های مهدی پورآزاد و شاعران دیگر)
دکلمه ها - شعر و دکلمه

دکلمه ها - شعر و دکلمه

(مجموعه اشعار و دکلمه های مهدی پورآزاد و شاعران دیگر)

اشعار ارسالی شما ص5

اشعار ارسالی از:میرکاظم سیداکبری
-----------
من مانده ام و یاد تو و حس غم انگیز
این حسّ مرا با هنرت باز برانگیز
.
ای عشق چه گویم به تو از غصه ی دوری
دیگر به خدا کاسه صبرم شده لبریز
.
دیشب من و تو تا سحر از عشق سرودیم
یارا چه شبی بود، نخستین شب پاییز
.
خون می چکد از برگ درختان، به گمانم
پاییز از عشقت شده خونریز چو چنگیز
.
حالا نه تو هستی و نه آن حال خوشایند
من ماندم و یک کوچه در این گوشه تبریز

از صحبت پروانه و شمع عایدم این شد :
"یا جان بده یا اینکه از این عشق بپرهیز"
.
ای روح زمین خورده من، نوبت عشق است
باز آمده پاییز، به پا خیز ، به پا خیز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باور نمی کردم
.
.
باور نمی کردم ببینم گریه ی یک مرد را
وقتی که فرزندش از او چیزی طلب می کرد را
.
باور نمی کردی ببینی عشق چندین ساله ات
امروز در دستش گرفته دست یک نامرد را
.
باور نمی کردم که آن یار دبستانی من
حالا به روی خود کشیده سنگ قبر سرد را
.
باور نمی کردی که با این چهره خندان و شاد
هر روز پنهان میکنم در سینه ام یک درد را
.
خسته شدم از زندگی، هر لحظه دوره می کنم
هر چه بلایی را که دنیا بر سرم آورد را
.
این روز ها راز و نیازم با خدایم این شده
کافیست، بردار از زمین این عاشق شبگرد را 
مهرماه 1395                                                 نظرات

شعر ارسالی از : فردین
-----------------
صبح است
باران می بارد
قمریان در سکوت
زاغ ها می نوازن
و او نام تو را فریاد می زند
و تو درخلاف جهت باد می رقصدی
مهرماه 1395                                                    نظرات

شعر ارسالی از: فردوس فرهمند کریمی
----------
تو را....
در قلب شعرم ـ
میگذارم...
تا شعرم....,,,,
بـــــه,
زیبایی توـ
معنی بگیرد........
اسفندماه 1395                                                    نظرات

اشعار ارسالی از: عارف اخوان
-------
حصر در زندان پندار خویش
پای در زنجیرهای واژگونه از حرکت
زوایایِ تن نوازش به تازیانه یِ خشم
نه برایِ بردگان
که برایِ آزاده مردان است،
جوهرِ انسانِ آزادیخواه را اکنون
به خراشِ خشمگینِ
خنجرهایِ زهر آلوده میسنجند،
توانِ در بندکشیدن آدمی را نیست
که پرواز را آموخته است ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در شهرِ به آشوب کشیده یِ اکنون
که خصم عادتی ست،
تنها تو را می شناسم به آشنایی ،
آنگاه که میخندی
زمان می‌ایستد تا نقشِ نگارینِ لبانت ،
فصلی بدیع
مهتابی نادیده
آفتابی نوظهور بیافریند ،
گاهِ شادمانیِ تو
صلحِ سپیده هایِ سپید است
در جدالِ سیاه اندوده ظلمت ها،
دوستت میدارم
ای غریبِ غریبانه یِ
غربتِ همه شادمانی ها...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از بی کرانه ی بی ترانه ی سایه
از میانه ی بی محتوای ظلمت
از درون لایه هایِ تو در تویِ تیرگی
از انزوایِ آشفته یِ شلوغِ این گیتی
از نهادِ نهانِ پوشیده ی آدمی
به جاودانگیِ جاویدانِ نور بیاندیش
گمان میبرم سال هاست دستی به آزادی
انتظارِ تو را و مرا کشیده است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این هنگام
مریم هایِ باکره ی مقدس را
بر صلیبِ تعصب چهار میخ میکنند،
و به عصایِ اعجازی ناراست ،
بر پیکره هاشان میکوبند ،
این پیامبرانِ دروغین
که کتابهاشان جز
نُشخواره ی اشتران به کار نیاید،
سروشِ گانِ سیمرغ در آسمان ،
به سوگِ آدمی
سرودِ مرثیت آواز میکنند،
اینک نیز،
دخترکان را بر تابوتِ تن هایِ
برهنه خوابانده زنده به گور میکنند،
کدامین زن به معجزه ای دیگرباره
مسیحا نفسی بر زمین زاید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو آن آفتابِ درخشانی
آنگونه درخشان
که گل های آفتاب گردان
سرگردانند از کدام سو در تو نظر کنند،
آن اندازه درخشانی
که گل های آفتاب گردان
سردر گم اند در کدامین راستا
در مقابل پیکره ات زانو زنند،
تو آن آفتابِ بی غروبی
که همراهی با تو
فروغِ زمان را خواهان است،
که همراهی با تو
ماهتابِ خورشیدواره را شایسته است
تابش ات
تا کرانه های بیکران پر طلوع باد..
مهرماه 1396                                                    نظرات

صفحات     6    5    4    3    2    1