از عشق زمینی نمی نویسم
دیگر از هیچ طبیبی نمی نویسم
از آن روز که سیاه و سفید در هم آمیخت
از آن روز که دخت همسایه خود را آویخت
از آن روز که آیینه ها طرد شدند
پشت دیوار سایه ها گم شدند
و از آن روز که تمام شد
صدای خاطره ها تباه شد
تو مرا نمی خوانی؟! من هنوز زنده ام
در پشت دیوارها در جامه ای پوسیده ام
هر جا را می نگرم دیواریست سنگی
از جنس دل تو ای مرحم دلتنگی
بگو تکرار نشود آمیختن من و تو
خراب می شود دوباره دیوار های من و تو
فکر کنیم که می شود مانند دیوار
یا چون تن درختی استوار
یا مانند ریل قطاری که در سکوت است
به روزهای آینده چشم به راه است
مانند گربه ای که عادت کرده
به تمنای غذایش حاجت کرده
که خود را ناز می کند برای عابری
که غذایش دهد به تکه طعامی
آه، می توان به چشم دید
آیینه ها دروغ نمی گویند...
جهت دریافت و مشاهده ی تصویر پایین که حاوی متن شعر است روی آن کلیک کنید...
------------------------------------------------------------------------------------دکلمه این شعر را می توانید توسط یکی از سرور های زیر دانلود کنید:
حجم: 2.4MB فرمت: MP3
دانلود از فضای پیکوفایل
دانلود از فضای 4shared
_____________________________________________________
دانلود متن شعر در قالب عکس با کیفیت عالی
ســـــــــــلام گلم ، عزیز من اومدم ببخشید که دیر شد ولی بالاخره اومدم .ممنون از این همه لطف .
سلام سایت خیلی خوبی داری ازت میخوام به این سایت هم یه سری بزنی و ثبت نام کنی گوشی صد درصد رایگان برنده میشی یه سری بزن پشیمون نمیشی http://www.xpango.com?ref=92621864
سلام.با تشکر...زیبا
وبلاگتون خیلی زیباست لطفابه وبلاگ من هم سر بزنید ونظرات سازنده تان را اعلام کنید
سلام
شعرات گشنگه .تبریک میگم
منم اگه اسمشو بزارن شعر یه چیزایی گفتم
به منم سر بزن
ستاره ها وقتی میشکنن میشن شهاب..اما دلی که بشکنه میشه سوال بی جواب
همیشه سبز می خشکد
همیشه ساده می بازد
همیشه لشگر اندوه به قلب ساده می تازد
من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق درون
خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق قفس
با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق
برونم چهره ای دمسر
ولی از عشق باختن را برون من مرمت کرد
بغیر از دوستت دارم به لب حرفی نشد جایی
طلوع اولین دیدار غروب شام آخر بود
همیشه سبز می خشکد
همیشه ساده می بازد
همیشه لشگر اندوه به قلب ساده می تازد
من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق درون
خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق قفس
با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق
برونم چهره ای دمسر
ولی از عشق باختن را برون من مرمت کرد
بغیر از دوستت دارم به لب حرفی نشد جایی
طلوع اولین دیدار غروب شام آخر بود