مثل تو که رفتی و رفتی مثل غربت غم توست
اگه من مسبّب عشق توی خاطراتت باشم
تو خود خالق عشقی پیش تو کوچک باشم
من و تو شکل دو آبیم یکی دریا یکی جویبار
تو خود دریای عشقی، منم آن وابسته جویبار
مثل رعدی با ابهت مثل خورشید گرم گرمی
مثل چشمان یه کودک خیلی زیبا پاک پاکی
توایی خالق هر واژه توی دفتر یک شاعر
که می نویسد از وصف حال دو عاشق نادر
کاش معجزه می شد فاصله ها پایان می گرفت
کاش حال من و تو به دیداری سامان می گرفت
کاش قلبی که گرفته شد پشت دیوارهای فاصله
این چنین نمی شکست در دیار بی عاطفه
کاش شبی رویاهایم را با باورهای من می دیدی
کاش عشق را یک بار با قلب من می سنجیدی
شده تا حالا ببینی چطوری آغاز می شه
گریه های من واسه تو، تو شبای تنهایی
شده تا حالا ببینی چطوری دل خون می شه
وقتی که کم می یاره چطوری داغون می شه
صحبت از قلب یه عاشق، که داره می شکنه
که شکستن دیگه عادت شده و، می گذره
شده این قد حرف بزنی با در و دیوار سکوت
ببینی هیچکی واسه پاک کردن چشمات نمیاد
خودکشی فکر بدیه شده که تو هم ببینی
عاشقی که کم میاره به فکر تیغ و رگیه
شده تا حالا بخندی به کسی که دوست نداری
که بگی می گذره روزا واسه زندگی اجباری
شده چشماتو ببندی قطره شه اشکات بریزه
لای اشکای غریبت ببینی چهرش عزیزه
شده اونو ازت بگیرن دست تو دست یکی گم شه
فحش بدی به هرچی که هست به تصویری که محو شه
شده ته سیگارهای تو پر کنه جا سیگاریت رو
تو شبی که تا سحر تو، بیداری با فکر او
حال من حال عجیبیست حال یک عاشق خسته
خیلی وقته پیر شدم من، تو جوانی که شکسته
فایل صوتی این شعر را می توانید توسط یکی از لینک های زیر دانلود کنید:
حجم: 5.21 MB فرمت: MP3
وقتی رفتی هوا ابری شد
دلا افسرد چشا اشکی شد
وقتی رفتی کسی با ما خوب نبود
واسه ی پرنده ها دل پرواز نبود
وقتی رفتی همه ی هستیم رفت
تو ندانستی! حال مستیم رفت؟
وقتی رفتی که دلم درگیر بود
شب و روز به عشق تو اشکریز بود
وقتی رفتی خورشید سرد تر شد
تن من لرزید دلم سنگ تر شد
وقتی رفتی بی خبر بود رفتنت
تا که فهمیدم نمیاد خبرت
تو که رفتی دل من پر می کشید
همه جا تو رو به تصویر می کشید
وقتی رفتی دل رویامون شکست
جنگلِ کلبه به سوگ ما نشست
وقتی رفتی وقت شادی هم گذشت
وقت آروزها و وقتی پاکی هم گذشت
وقتی رفتی ندونستم کی میای
هنوزم منتظرم تا که از در تو بیای
پس از اولین بیداری
و تو چه دانی اولین بیداری چیست؟!
به خانه ام که بیدار خواهم شد به دنبال تو خواهم گشت
آه کجایی ای هم خانه ی بیداری
این آخرین مرگ من نبود؟! اگر بود پس تو کجایی؟
به خانه ام صدای آواز پری ها می آید
در خانه ام غم فزون می شود
هیچ نمی خواهم تو کجایی
تو را نیافتم، نیستی
تازه بیدار شده بودم، اما باز بازمی گردم به تنهایی
درون وان حمام پس از یک خواب طولانی دوباره می خوابم
این بار دستم نمی لرزد
به درود تا تو را خواهم یافت
می دانم درست نیست، راه من کمی عجیب است
به درود خدای من
------------------------------------------
کمی درباره ی داستان این شعر: عاشقی که در یک آزمایش از سوی خدا است، در انتظار دیدار عشقش توان تکرار روزها را نداشت و زندگی را به درود گفت،سپس دوباره پس از مدتی طولانی با همان حافظه و خاطرات قبلی در خانه اش زنده می شود وقتی می بیند هنوز هم به عشق خود نرسیده حتی پس از مرگش و هنوز آرزویش که دیدار عشقش است برآورده نشده قلب او تنگ می شود و دوباره زندگی را خاتمه می دهد.(این فقط یک داستان است)
کوتاه می نویسم این بار
از دردی که نهادی بر قلبم هر بار
در معرکه های ناگهانی روزگار
از پای عقاقی هایی که خون می ریخت در شکار
من نفس می کشیدم بوی تو را هر قدم در بهار
من پیاده بودم و تو بودی سوار
تو با هرکه تو را می ستائید سازگار
من با هرکه تو را می خواست در کارزار
از عشق زیاد بود یا جنون عاشقی ناسازگار
که با تو سازگار بود و با همه ناسازگار
منو خیلی گم کردی لای خودخواهیات
انگار اون من نبودم که می موندم باهات
تو منو گذاشتی رفتی مثل یک غنچه ی تنها
همه خندیدند به حالم به حال عاشق تنها
حالا من تو کنجی از غم، تک و تنهایی نشستم
تو بیا منو رها کن که همیشه من شکستم
من غروری که ندارم اونو پای تو شکستم
تو بیا ،تو بیا، من به پای تو نشستم
اگه تو یه روز بیایی حرفی از ظلمت نگویم
با اینکه ظلم کردی رفتی همیشه از عشق بگویم
تو ندیدی، نچشیدی، عشقی که من در تو دیدم
تو مرا هرگز ندیدی من درونت را می دیدم
ولی از سینه ی پاکت نور عاشقی می تابید
وقتی که نورت را دیدم، دیدم که به من می تابید
من و تو عاشق شدیم و روزگار اول قشنگ بود
ولی جنس هم نبودیم شاید این دلیل غم بود
همیشه فرار می کردم من از حس و حال امروز
که تو از من دور باشی من بسوزم هر روز