به خیالم گفتم امشب بی خیال تو شود
تا که در این ماه یک شب خواب مهیا شود
نی، دیدم که نمی شود خیال را ز تو خالی کنم
پس گفتم بگذار به یادش پیاله ای خالی کنم
تو که از فیض من و چشم دلم آگاهی
ورنه در شب که کسی نیست به دلم رازداری
تو که در قلب مَنَت عشق خودت می جویی
این چه عشقیست که مرا چنین می کوبی
همه شب شب به شبم مشکوک است
همه دیوارهای خانه ز ناله ی من در سوگ است
به حریم من و تو رخنه ای کرد ابلیس شبی یادت هست
رقص ما دید دیوانه شد گریخت خندیدیم یادت هست
شوق تو شوق وجود است شوق ناهموار یک قلب
زیر و زبر دارد گهی در شادیست گهی در تب
این روزها بی روحم کز کرده به گوشه ای بی نورم
یک جا خیره گشتم می نگرم به رویایی با تو مشغولم
هان، گر بیایی مرده ای را زنده سازی به نیاز بی نیازی
گر بیایی، تو بیایی، خالقِ من عاشقی را زنده سازی
رویایی ندارم
ذهن سیالم جایی نمی رود
سیگاری نمی کشم
حسش را ندارم
شعری نمی گویم
حوصله ای نیست
گریه نمی کنم
انگیزه ای نیست
می خوابم
بی تفادت
می خورم
بی سلیقه
آری من مرده ام
بی عشق من مرده ام