به چشمان مست و خمار تو قسم
من از هر چه به غیر توست پَسم
و در این وادیه حیرانِ همه کسم
چیست امیدشان دور از همهکسم
همه تاریک است دور از خیالت
من یه مجنون مخمور هوایت
گیج گیجم سرشار از هوشیاری عشق
سر نشناسم من به هوای عشق
حال بگویند دیوانه ایست رهگذر
مردم به خوابند از گناهشان درگذر
که گذشت روزگار و می گذرد روزگار
شیخ ما نبود هرگز به آن سازگار
به نگاه مهربان و خیره کشت قسم
که زان روز اول شدی همه کسم
که به کس نگویم جز تو همه کسم
که مجنون وجودِ توام ،به تو قسم
آهای ای مرغ سرکنده کدامین سوی
آهای ای مرغ سرکنده کدامین روی
نه سویی هست نه رویی جان
شوی باید تو جانِ جانِ جانِ جان