آیا مرا فراموش خواهی کرد؟
پس از این تکرار شمع مرا خاموش خواهی کرد؟
آیا سخنان گفته و ناگفته ام را پاک خواهی کرد؟
صدای دکلمه هایم را کم خواهی کرد؟
یاد مرا از خاطر خود پاک خواهی کرد؟
می ترسم دروغ گفته باشی که دوستم داری
سرکاری باشد جمله های تکراری
مهم نیست، قلب من هنوز می تپد
یک روز هم غنیمت است زندگی به عشق تو می ارزد
پایان هر روز دنیا روزهای تاریک من بود
پایان راهی که تکرار بعدی آن مرگ بود
نمی دانم چه می گویم خسته ام
بگذار بعد این تاریکی خواب مرگ من باشد
پس از اولین بیداری
و تو چه دانی اولین بیداری چیست؟!
به خانه ام که بیدار خواهم شد به دنبال تو خواهم گشت
آه کجایی ای هم خانه ی بیداری
این آخرین مرگ من نبود؟! اگر بود پس تو کجایی؟
به خانه ام صدای آواز پری ها می آید
در خانه ام غم فزون می شود
هیچ نمی خواهم تو کجایی
تو را نیافتم، نیستی
تازه بیدار شده بودم، اما باز بازمی گردم به تنهایی
درون وان حمام پس از یک خواب طولانی دوباره می خوابم
این بار دستم نمی لرزد
به درود تا تو را خواهم یافت
می دانم درست نیست، راه من کمی عجیب است
به درود خدای من
------------------------------------------
کمی درباره ی داستان این شعر: عاشقی که در یک آزمایش از سوی خدا است، در انتظار دیدار عشقش توان تکرار روزها را نداشت و زندگی را به درود گفت،سپس دوباره پس از مدتی طولانی با همان حافظه و خاطرات قبلی در خانه اش زنده می شود وقتی می بیند هنوز هم به عشق خود نرسیده حتی پس از مرگش و هنوز آرزویش که دیدار عشقش است برآورده نشده قلب او تنگ می شود و دوباره زندگی را خاتمه می دهد.(این فقط یک داستان است)
تو را آغوش می گیرم ولی آغوش تو سرده
تو چیزی نمی گویی اگرچه حس تو درده
تحمل اجباری، مرا خوش نیست تو را چه
اگر دوستم نداری با من بودن تو از چه
رهایم کن برو با آن که رویای تو بوده
من هم رویایی دارم اگرچه حس من مرده
عشق که زوری نمیشه وصلت ما بی فایده بود
برو سراغ آرزوهایت شاید این اصل قاعده بود
او که او را دوست دارم مرا دوست ندارد اما
خوشم با او می مانم با او تا ابد در رویا
تو که بیوفایی اینو خوب می دونم
نمیشه از تو من جدا بمونم
هم تو رو می خوام هم از تو شاکی
که چرا با من میکنی بازی
این روزا خیلی خسته و کوفتم
من به یاد تو شبی را نخفتم
سیل سیگار، نفسم بند میاد
قرص های آرامبخش، دل من درد میاد
آسمونِ آبی تو چشای من نیست
خنده های الکی توی کار من نیست
تو که بیوفا شدی همه شب تاریک شد
مثل قلب آدمات که چقدر باریک شد
تو یه تکرار قشنگی توی روزهای سیاهی
روشنی می پاشی تو به امواج تباهی
ولی از من گذشت، این هم تا بدونی
همیشه عاشقتم، کاش عاشقم بمونی
عشق من عجیبه اما عشق نجیبه
من نجیب نبودم ای خدا عجیبه
به فلک سپردم خاطراتم حفظ شه
توی آسمونا بنویسن قصه شه
لای فرشته ها بچرخه احساس شه
که شاید فرشته هات روزی انسان شه
عشق من خدای من بگو به من
چرا وصال تو شد کابوس من
توی وان حموم من از خون می ترسم
نمی دونم چرا تیغ به دست می لرزم
می بینم تو اومدی وقتی که تموم شد
دیگه این آخرشه تو میگی شروع شد
گلهای من نرویید با اینکه بهار شد
اردیبهشتِ امسال اردیبهشتِ غم بود
آرزوها هم افسرد رویای من شکست خورد
اردیبهشتِ امسال اردیبهشت غمگین
چه آسان رها شد افسار گرگِ ننگین
تو قتل عام گلها لاله ی من ترک خورد
تو لحظه های مرگش به خون من قسم خورد
دنیا برای یک گل تاریک و تنگ و سرده
گلی که عاشق باشه پیش خدا جاش امنه
بلندی کوهی مرا فریاد میزند
آسمان بزرگ مرا داد میزند
ابرها برایم ساز میزنند
فرشتگان در کنارم بال میزنند
آه، ای خدا
آه، ای خدا
چه با شکوه است پرستش تو
چقدر زیباست تماشای تو
به من الهام شده است پرواز بکنم
از بلندی کوهی آغاز بکنم
با جهان شما وداع بکنم
از سرای شما عبور بکنم
شاید این آخرین شعرم باشد
دعای خیر من همیشه یارتان باشد
جز خدا را نپرستیدم هرگز
جز به اذن او کاری نکردم هرگز
کوتاه می نویسم این بار
از دردی که نهادی بر قلبم هر بار
در معرکه های ناگهانی روزگار
از پای عقاقی هایی که خون می ریخت در شکار
من نفس می کشیدم بوی تو را هر قدم در بهار
من پیاده بودم و تو بودی سوار
تو با هرکه تو را می ستائید سازگار
من با هرکه تو را می خواست در کارزار
از عشق زیاد بود یا جنون عاشقی ناسازگار
که با تو سازگار بود و با همه ناسازگار