-
پرواز من
1393/01/14 16:28
بلندی کوهی مرا فریاد میزند آسمان بزرگ مرا داد میزند ابرها برایم ساز میزنند فرشتگان در کنارم بال میزنند آه، ای خدا آه، ای خدا چه با شکوه است پرستش تو چقدر زیباست تماشای تو به من الهام شده است پرواز بکنم از بلندی کوهی آغاز بکنم با جهان شما وداع بکنم از سرای شما عبور بکنم شاید این آخرین شعرم باشد دعای خیر من همیشه یارتان...
-
ناسازگار
1393/01/04 15:57
کوتاه می نویسم این بار از دردی که نهادی بر قلبم هر بار در معرکه های ناگهانی روزگار از پای عقاقی هایی که خون می ریخت در شکار من نفس می کشیدم بوی تو را هر قدم در بهار من پیاده بودم و تو بودی سوار تو با هرکه تو را می ستائید سازگار من با هرکه تو را می خواست در کارزار از عشق زیاد بود یا جنون عاشقی ناسازگار که با تو سازگار...
-
یاس من
1392/12/08 19:27
باور دارم به روزی که دوباره روزها به کام ما خواهند چرخید شاید این دنیا قسمت نباشد اما روزها دوباره خواهند چرخید ای کاش می شد به گذشته بازگشت یا ماند در لحظه هایی که دوست داشتیم مگر ما چه می خواستیم از روزگار جز لحظه هایی که همیشه دوست داشتیم این چنین قسمت و تقدیر روا نیست ما فقط همدیگر را می خواستیم عشق ما عشق پاکی...
-
نوزاد بر پیکر مادرش
1392/11/18 18:29
چه شد! چرا؟! چرا اینگونه شد؟ چرا نوزاد تو گرسنه شد چه شد، چرا تشنه شد کو کجاست مادری که کشته شد چه شد چرا اینگونه شد آه، ای خدا، چرا مادر او کشته شد؟ کی شیر دهد نوزادش را پاره ی تن، طفش نازش را آه، خدا دلم پاره شد وقتی دیدم مادری بیگناه آواره شد نوزاد، خود را کشاند سر بالین خونین مادرش سینه اش را یافت، مکید شیر نداشته...
-
دلگیر
1392/11/13 16:04
منو خیلی گم کردی لای خودخواهیات انگار اون من نبودم که می موندم باهات تو منو گذاشتی رفتی مثل یک غنچه ی تنها همه خندیدند به حالم به حال عاشق تنها حالا من تو کنجی از غم، تک و تنهایی نشستم تو بیا منو رها کن که همیشه من شکستم من غروری که ندارم اونو پای تو شکستم تو بیا ،تو بیا، من به پای تو نشستم اگه تو یه روز بیایی حرفی از...
-
تازیانه
1392/10/11 16:01
زیر تازیانه های حرفای سنگین مردم دل من آزرده خاطر شده از دلای مردم اینا کورند نمی بینند جز تمنّای نفسانی آنچه تصویر دارند فقط ترسیمیست عقلانی روی خطی که کشیدند همیشه دارن می میرند بیا از ترسیم آن ها دور بشیم، شاید ببینند که میشه یکراست نرفت و، میشه دایره وار نچرخید میشه یکجا ایستاد تا به لحظه ای جان بخشید توی دنیای...
-
گودال عشق
1392/09/07 18:50
زمان گودال عمیقیست که مندرون شیارهای حفر شده ی آناشک هایم را به یاد تو می ریزممکان خانه ی مادری من استکه در جای جای کنج دیوارهای آندر هجوم تصویر بود تو در کنارماشک هایم را می ریزمآهای تمام هستی منآهای تمام مستی منحرفت را با من نمی زنیقلبت را به من نمی دهیآرام می گذری چیزی به من نمی دهیچیزی به من نمی گویی چیزی ز من...
-
بهار من
1392/08/18 14:52
ای دل بی قرار من آرام بگیر کنار من من و تو که ما شده ایم چرا، چرا بی قرار شده ایم ای دل بی قرار من کم مانده است بهار من لحظه ی عاشق شدن است لحظه ی عاشق شدن است ما که شدیم گذشت ز ما پس کی میاد این یار ما ای دل بی قرار من نامه نوشت بهار من گفت که زیاد دوسم داره بدون من غصه داره ای دل بی قرار من هر شب که زاری می کنی اگه...
-
حال مردی
1392/08/07 17:26
حال من خیلی خرابه مثل حال یک سرابه حال من شبیه باروت دست تو آتش نمرود که داره می بره تا مرگ حال یک آدم بدبخت حال من شبیه تابوت حمل بر دوش عده ای کور حال من خیلی خرابه مثل سقف یک خرابه که وقتی بارون می باره رخت ما در توی آبه حال من حال همان برگ که داره میره پی مرگ کار برگی که تمام شد زیر گام های یه نامرد حال من مثل یه...
-
نفس دوّار
1392/08/02 20:19
ای نفس من و دیوار آتش ای خو گرفته به تماشای شرارت ای نفس من و ایستادنم در تو ای تو که مگویم با تو رو رو رو ای تو که به تو خو شده بودم روزی از هر چه که داشتی می سوختم روزی ای نفس گنه آلود شیرین بودی با من تو به از این مردم بد بودی من روزهای زیادی به تو پرداختم کشتی مرا اما از تو مرد ساختم یاد آرم روزهای سرمستی را...
-
خواهم آمد2
1392/07/10 23:19
به عشقم نوشتم نامه ای یک روز خواهم آمد امروز در بندم فردا خواهم آمد تو صبور باش گل من من خواهم آمد در میان مردار اسیرم در فصل جاودانگی سرما و ذهن هایی که مردگان را می پرستند و سلول هایی پر از البسه ی خونی و آواری که دیشب دوباره فرو ریخت و نامه هایی که با خون در هم آمیخت به عشقم نوشتم نامه ای یک روز خواهم آمد امروز در...
-
رویای شیرین
1392/07/01 23:47
می نگرم به رویای دیگری به دل دشت به بوی گل ها به آنجا که پروانه ها سخن می گویند و محبت در دل یک رود جای می گیرید به آنجا که پری ها آواز می خوانند و مورچه ها همیشه دانه نمی کشند و زنبورها نیش نمی زنند و نیش ها دل نمی شکنند به آنجا می اندیشم که مادرم روزی پیر نخواهد شد و زمان در لحظه ی خوشی های ما خوابیده است و قرص های...
-
زمزمه ی پریشانی
1392/06/23 17:13
قسـم به حـالـت ویـرانی مـن به حس سستی و مستی من به چشمانی که خواب می روند به گوش هایی که خسته شدند از شنیدن اراجیف نسل قبلی نسل ________ چون دیو وحشی قسم به حس یک نوجوان پریده رنگ از خواهشِ تمنایِ یک چیزِ قشنگ قسم به دختری که خود را به دار کشید به آن ساعت که لحظه ها را می دید قسم به زیبایی یک بوسه ی یاس به گلی که زیبا...
-
رویای خیس
1392/06/19 15:49
و در رویای من و تو غرق می شوم در رویایی که مزد ساختن آن اشک های من است و منّت آن را جز تن آزرده ی من نخواهد کشید و خدا، به رویای من کاری نداشته باش که من مزد عاشقان را نقد خواهم پرداخت و چشمانم را می بندم و در رویای من و تو غرق می شوم و به رویایی شوخ تر از شوخ طبعی های واقعی و حساس تر از تارهای صوتی مان به لبخندی...
-
منی از من
1392/06/01 17:24
بعد رفتنت غمی شد خاطرات مانده ی تو آمد و جایی نشست که گفتند آنجاست دل تو بعد رفتنت سیاه شد همه ی رخت های شادم منتظر به راه نماندم چونکه می دیدم زیادم بعد رفتنت خاک هم برای دوری تو اشک ریخت ماهِ کاملِ دیشب، از نبودنت گریخت همه یک گوشه بغض کردند، همه ی پری های تو من چه بگویم تو که نیستی، من نیستم شبیه تو روز رفتن تو جشن...
-
از برای تو
1392/05/24 17:25
و یک روز تمام دل من فرو ریخت در آن لحظه ی تجسّم گنه آلود تو همه ی هستی ساکت شدند و ترسیدند از حکم مجازات من به دست تو باکی ندارم از اینکه چه خواهد شد هر چه باشد زیباست اندیشیدن برای تو گاه با خود می گویم به او خواهم رسید یا باز باید بجنگم از برای تو گاه می اندیشم به اینکه من کوچکم نیست دستانم اندازه ی دستان تو شب که...
-
مراقبه
1392/05/18 22:54
من درون مراقبه های نفس خویشم از بدو روزهایی که گذشت از بدو دانستن ها و ندانستن های جوانی از بدو احساس حقارت پیش زیبای نفسانی از بدو رانده شدن های مکرر من از جامعه از بدو اتصال به نیروی شعور و حافظه من درون مراقبه های نفس خویشم از بدو تولد تقدیر جسمانی و روحانی از بدو فرارهای مکروح جست و خیز رعشانی از بدو جهالت تحمیل...
-
محمّد رسول الله
1392/04/23 15:24
بین آن همه خَش و خار گل یکدانه تو بودی بین آن همه دیوانه مظهر فرهنگ تو بودی چه بد جایی فرو افتاد فصل زندگی یک گل بعد تو گل ها روئیدند یک به یک از شمیم تو تو مثل هیچ کس نبودی حتی مثل یک فرشته مهربان بودی و آرام و آنچه خدا نوشته دُخت تو فاطمه نام داشت او که از او عشق بال داشت دوست تو مرد نکوکار مردِ مردانِ فداکار دین تو...
-
روزهایی که گذشت
1392/04/07 23:54
داستان من و تو از آنجا شروع شد که... پشت شیشۀ بی جان مانیتور به هم جان دادیم، با دکمه های سرد کیبورد دستهای هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم، با صورتک ها همدیگر را بوسیدیم و طعم لبهایمان را چشیدیم، آهنگی را همزمان باهم گوش کردیم و اشک ریختیم، شب بخیرهایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند! امروز داستان برگشت... آغوش...
-
من خواهم آمد
1392/03/20 18:52
یادت می آید آن تصویری که داشتیم آن قصه ای که در آرزوهایمان بافتیم تو از عرش کبریاایت چه آرام رد شدی و مرا از زمین پست ربودی و به باغی درآمدیم در بهشت که حتی زمستان هم داشت زمستان برف پوش بدون سوز و کلبه ای که رویایی تر از رویاهایمان بود کلبه ای از جنس تن چوبی جنگل شاید این همان بهشت آرزوهایمان بود یادت می آید داستان...
-
دروغ که نیست
1392/03/09 21:31
ای خدا چرا این روزها دل آدما می گیره همه غمگین و افسرده زیادی هوا دلگیره خدایا چرا پولدارا شب و روزشون عالیه مگه ما آدم نیستیم که جیبامون خالیه شکمامون از نون خالی هم پر نمیشه شکم اونا با پیتزا و چیزای خوب چاق نمیشه ای خدا چرا این کودک سر و حال زشتی داره اون یکی ببین چه عالی والدین خوبی داره من هنوز تازه جونم، صورتم...
-
مخمور
1392/02/21 00:37
من به تقاعد میان خود و این مردم می اندیشم و به ازدحام مأیوس آبستن به غم که چون ویروسی آلوده به تن دارند من به فکر نقب های هر ذهن بیمار که زیر سقف خانه هاشان چال می شود من به حجوم دردآلود شعور منفی می اندیشم و اینکه لاله های سرخ دوباره کجا خواهند روئید؟! من به جایی در این نزدیکی و دور از مرگ من به لبخندی دور از تردید...
-
زیبای ظالم
1392/02/01 19:22
آرزو دارم امشب تو خوابم تو رو ببینم یا که بمیرم جونو بگیری تموم شه کارم فردا نمی خوام زنده بمونم دلم یه ذره طاقت نیاورد وقتی که صبح شد بهونه آورد کسی مثل تو زیبا و ظالم ندیدم حتی دیونه باشه تو گل نشستم آخر کاره نیستی ببینی کسی می بازه انگار نه انگار دلی شکسته انگار نه انگار منم یه خسته کسی کنارت دیدم که خندید کی بود...
-
پچ پچ
1392/01/03 22:52
با تمام احساس می خوابم مثل مردی که حس مرگ داره عکس تو ، توی تصویر گم بود مثل جیبی که پول کم داره پشت بام جایی بلند نیست تیر خلاص کمی درد داره در دلم آرزوی مرگ دارم آه، من از دیدن خورشیدِ فردا شرم دارم با تمام احساس می خوابم که شبامو کور می دانم فارغ از صدای پچ پچ تو و عشقم قبل از این خیانت ها بسی دیدم در خوابِ پفک و...
-
پریشانی
1392/01/02 02:47
به یکباره چشم برگشودن و دنیای زشت را بدیدن گوش بر سرزنش ها نهادن سر به زیر از شرم انداختن در جوانی از خلق گریختن به گوشه ای خلوت گزیدن دست بر جیب خالی گذاشتن به پرسه ها امید گماشتن دوستی با حسرت نگریستن چشم هایش بر اشک گریستن قسم به داشته ها خوردن داشته های تو بی فایده بودن در خیالات خام چشم بستن و در یک رویا گم گشتن...
-
قیامت
1391/12/23 18:37
چه بلند می سازی خانه ات را سردر محله ی ویرانه ات را کم مانده است بعد از او می آید لرزه های بی امان می آید امن بساز خانه ی دلت را رها کن ویرانه ی تنت را خانه ی تن خراب خواهد شد چهره ها آشکار خواهد شد کم مانده است بعد از او می آید لرزش کوه و بیابان می آید رها کن چهره ات را ای پسر تو مردی نکن خود را دختر کم نفروش ای پیر...
-
بی بضاعت
1391/12/01 23:19
بی بضاعت پسری، دانشجوی عصر جدید دوست داشت دختری را، و بر وصل او امید چونکه کاری نداشت و در جیب پولی نبود گفت والدین دختر، او را که قسمت نبود روزها گذشت و شنید پسر، که آوای دیگری از پیری علیل و سیه روی و پر هوس، خبری که به زور سکه و سیم و زر خواست هوسی با دختری جوان و زیبا و سیه چشم وصلتی تا که فهمید آن دختر عشق او...
-
وصال رویائی
1391/11/19 17:08
نمی دانم! نمی دانم کدامین رود کدامین روز کدامین لحظه ی مسدود مرا به تو خواهد رساند من قایقی ساخته ام قایقی از پوست تن جنگل و در ساحل جزیره ی متروکی که از دل تنهای من هم تنهاتر است در انتظار موج بی بازگشتم اینجا خوشبخت نیستم خوشبخت نیستم، خوشبخت نیستم گرچه انسانی نیست که مروارید دل مرا از من بگیرد سایه ای جز سایه ی...
-
این دو روز زندگانی
1391/11/01 19:23
این دو روز زندگانی با ما سر سازش نداشت گرگ و گوسفندِ این بازی گویا فرقی نداشت آسمان بارید اما بارش آن سودی نداشت این زمین حاصلخیز بود مردم بذری نکاشت قصه ی لیلی و مجنون خریداری نداشت سوگلی قصه ی ما رنگ و بویی نداشت آسمان پرستاره بود زیباییش تا نداشت هیچ چشمی به دیدار او شتاب نداشت دفتر شعر من هیچ ورق سفید نداشت هیچ...
-
Your Eye
1391/10/22 12:25
i remember a day you told me a way من به یاد دارم روزی را تو به من گفتی راهی را with beautiful eyes and distracted lips با چشمان زیبا و لب های پرشان another way for life to next of this life راهی دیگر برای زندگی برای ادامه ی این زندگی you read into my eyes i like your heart size تو در چشمان من خواندی من اندازه ی قلب...