-
پاره پاره
1391/10/17 22:27
و چه خنده دار است بی پولی من برای تو که نمی دانی از احوال من در این فکرم که اگر جای من بودی باز نماز می خواندی در سجاده ی من سجاده ی من پاره پاره است شکل پیرآهن تازه کهنه ی من تا کنون شب گرسنه خوابیده ای شکل خواب های همیشگی من چه بوی خوشی می دهی نیست مثل بوی تنپوش من پوست تو تر و تازه است و سفید نیست مثل پوست زبر تن...
-
من کسی را دوست دارم
1391/10/10 21:36
من کسی را دوست دارم که خیلی زیباست خیلی مهربان است و خیلی دوست داشتنیست چون همیشه کنار من است چون همیشه مرا دوست دارد او کسیست که مانند هیچ کس نیست مانند فرشته ها نیست مانند مادر نیست مانند داود نیست مانند مهدی نیست حتی مانند او مانندی نیست او برای من کافیست می دانید! به زودی پیش او خواهم رفت گویا هنوز زود است می دانم...
-
شهادت تو
1391/10/08 00:22
شروع به نوشتن کن درون غربت تن خود همه ی دنیا غربت است برای افکار بزرگ تو ای کاش گلی داشتم شکل گل های بهشت تو و تو چه می دانی از من درون تو من خواندم شعر تو را از نگاه عاشقانه ی تو در آن نگاه قبل از رفتنت از لغزش قطره اشک تو بغض کنم تا تولد دیگر از شهامت در شهادت تو دکلمه ی این شعر را می توانید با کلیک روی دکمه ی زیر...
-
دور آخر
1391/10/05 23:12
قسم به تاریکی شب ها قسم به تاریکی دل ها به جیب های خالی من پیش تو به جیب های خالی تو پیش من به بغض های نترکیده در عقده هایمان به اشک های نخشکیده در گریه هایمان به دل خوشی های اعتباری ما به مستی های نخورده ی ما به داستانک ها و پستانک ها به فهم تو از شعر های ما به نجوای عاشقانه ی یک مرد به تحمل تو در امتداد یک درد به...
-
خسته شدم
1391/10/01 00:14
من دیگه امید ندارم از همه دنیا بیزارم از تمام لحظه هایی که کنار تو ایستادم تو برام قصه می خوندی از فرشته های زیبا من همیشه توی قصه از فرشته های دنیا ولی اما دیگه دیره چون فرشته هم دلگیره شاید از بس پیش من بود دل اون داره می گیره شاید هم قصه دروغ بود قصه خون خیلی شلوغ بود خلاصه دنیا رو ساختیم توی اون دلا رو باختیم حتی...
-
یار همیشگی
1391/09/21 17:34
فرشته گفت گر زیبا نیستی از زیبایی دیگران لذت می بری ندانست که شاید ولی به جای لذت حسرت می بری جز خدا ارزش نداد کسی به افکار و رویاهای کودکانه ی مان و خدا نخندید به آن ها حتی به کودکانه ترین آرزوهایمان و آنگاه که دلت گرفت نالیدی همه دور شدند جز خدا و در آن خوابی که فرو رفتی خدا برد تو را به ارش اعلاء و تو دانستی ملاک...
-
برای یک دوست
1391/09/17 16:30
تقدیم به یکی از دوستانم باورم نمی شود که بهترین دوستم چه زود از من برید، دلم شکست گویا دل من دل نیست که هرگز کسی به عزای دلم ننشست آه، دلم از خدا نیز گرفت لحظه ای در خلوت کنارم ننشست در آن خلوت که دلم زیاد دور از چشم همه آرام شکست دوست من دوستان زیاد دارد شاید در نبودم یکی جایم نشست می نویسم شاید روزی بخواند شاید اشک...
-
کابوس
1391/09/07 22:31
تو را دیدم اما دوباره خواب بود تو با من باشی، محال بود گر چه نگاه من سرد و تار بود اما دستان تو گرم و ناز بود زمستان بود و در کنار برف ها اما با تو چقدر زمستان داغ بود شاخه ی یاسی که داشتی به دست گذاشتی به بالینم چقدر زیبا بود ندانست نگاه عاشقت را چشمان من نگاه عاشق تو اما بی مثال بود گره زده بود دستان تو به دستانم تو...
-
محال نیست
1391/09/04 18:25
توی قاب شیشه ای که عکستو نقاشی دارم هر روز یه علامت انتظار تو را دارم همه گفتند که محاله ولی خب یه چاره دارم به خدا که می پرستم پیش اون آبرو دارم معجزه امر محال نیست ای خدا آرزو دارم برای دیدن عشقم غیر تو چاره ندارم این روزا بغضم گرفته اشکامو برات میارم غیر آغوش تو که نیست جایی که بخوام ببارم همه گفتند بی وفا بود ولی...
-
بی نظم
1391/09/03 18:02
مثل عروسی که عروسی نداشته اسمش رندانه بوده کسی رو نداشته مثل دختری که تو دریا غرق شد دختر دریا بوده، بی پرده محو شد توی چنگال گرگا اسیر بود، رها شد اون آرزویی داشته، پری دریا شد اما آرزوی من که هرگز آباد نشد آرزوی من نهان بود ،آشکار نشد هرگز گردن های کلفت لاغر نشد شکم های گشنه هرگز سیراب نشد کتاب شاعر راست گو کامل نشد...
-
نظری دارم
1391/09/03 17:48
من نیز سخنی دارم از عشق نظری دارم از دل که پر از عشقه من نیز خبری دارم عشق من و لیلایم عشق من و غربت بود حتی اگه پوشالی اما واسه من خوب بود افکار من افکاریست مانند پریشانی اشکال من و یارم آشکاری و عریانی رویای من اما شد مانند غزل در شب رویای تو پوشالیست مانند سحر در شب من شاعر مستانم از مستی ولی گریان من شاعری درس...
-
تو دوباره
1391/09/03 17:46
منو بی صدا صدا کن تو دوباره با نگاهت منو از عذاب رها کن تو دوباره با جوابت یا که این لحظه آخر قبل مردنم سفر کن که ندارم طاقت اشک منو بی خودت رها کن مرا انتظار تو نیست تو هنوزم تر و تازه ولی من رفتنی ام اینه وضعم ببین پژمرده بعد مردنم واسه من تو یه روزی گل نیاری سر قبرم که بشینی نکنه یه وقت بباری اما اون روز که می آیی...
-
می توان
1391/09/03 17:41
می توان یک لحظه ایستاد از خشونت ها فرار کرد می توان آن لحظه قول داد از حوس دل کند می توان مانند کودک ساده بودن را آموخت می توان گرگ شد گله ها را به هم دوخت می توان آرام شد از کنار عشق رد شد می توان مانند مجنون به دنبال لیلی شد می توان از باران گذشت مانند طوفان گشت می توان مرد شد یا که در معنی زن گم گشت می توان یک...
-
سرزمین رویا ایم
1391/09/03 17:20
مرا روزی آرزویی بر سر بود آرزوی من فراتر از رویا بود آرزوی من در سرزمین عشق بود سرزمین عشق دورتر از اینجا بود قانون ورود بر آن پاکی دلها بود راه رسیدن برآن از میان کوهها بود تصمیم من رسیدن به آنجا بود کوله بار من پر از آفاق بود دلیل کار من زندگی رویایی بود سرزمین من پر از ناپاکی بود ناپاکی با دل من ناسازگار بود در این...
-
سیب
1391/09/03 17:15
کنار سیب و رازگی نشسته فرد عاشقی اون از تبار تربتی بی خبر از یه خستگی کنار اون شیطان و دیو برای افکار پلید وسوسه خوردن سیب برای انکار و ندید لحظه تردید و ندید وقتی قدم جلو گذاشت اون صدایی نشنید وسوسه شیطان نذاشت نذاشت که راحت باشیم یه ذره آزاد باشیم وقتی که دردی نداریم یه خورده با هم باشیم قسمت ما همین نبود جای ما که...
-
پاییز
1391/09/03 17:09
وقتی پاییز میشه با من هم صدای پرسه هایم که ازغروبش و طلوعش می گیرم من بوسه هایم وقتی برگای قشنگش خشخش زرد و پر رنگش می پیچه تو خاطراتم من میشم میزبان گرمش من هنوزم بوسه دارم از روزای سرد پاییز کاری با هوس ندارم عشق من بود بی قلاویز حس غربتی نداشتم رو برگاش که پا می گذاشتم کاری با بهار ندارم پاییز رو من دوست می داشتم...
-
فاصله
1391/09/03 17:05
من و یک دختر شالیز چقدر فاصله داریم مگه ما نگفته بودیم که فقط یک خدا داریم دستای دختره خاکه تن اون ولی چه پاکه همیشه توفکر کاره انگاری راحت نداره دختر شالیز هنوزم گرم بازی با علف بود دست یک دختر شهری شیشه ای عرق بود دختر شالیز چه خسته توی تخت خاب نشسته دختری دیگه شکسته چونکه جای بد نشسته دختر شالیز نمازش کوهی از راز و...
-
در ستایش خدا
1391/09/03 17:00
تو به خود بهتر نگاه کن تا خدای را ندیده ای دوباره نگاه کن بر گدا که می گذری طعام عطا کن بی پرده رد شو آرام گذر کن خدای بزرگ است ببین جهان را آفرینش این گیتی نهان را سری نهاده است در گذر از گدا، گدا نیز وسیله ایست آشکارا آنکه شب را به صبح رساند و و روشنی را بر تاریکی همان که لیلی و مجنون را ساخت داستان دو عاشق کوکی بین...
-
بی بازگشت
1391/09/03 16:59
بعد اون حادثه مرگ تو حالا تنها ترینی چقدر دلت شکسته تو حالا غمگین ترینی هنوزم گریه می کردی خیلی روزا رو شکستی شدی مثل دختری که لب غصه ها نشستی زرق و برق دنیا دیگه واسه تو معنا نداره غم و غصه ها واسه تو دیگه اندازه نداره چی میشد بشه دوباره روزای خوب بهانه روزی که شدی عاشق تو فقط به یک اشاره تو هنوزم توی رویات اونو پیش...
-
تو که رفتی
1391/09/03 16:57
تو که رفتی تمام شد آسمان دیگر نبارید عمر من تباه شد چشمان من اشک بارید تو که رفتی یک روز گلهای من پژمرد روز دیگر رد شد آرزوهای من افسرد تو که رفتی لحظه برای من تاریک شد راه رسیدن به عشق برای من باریک شد تو که رفتی پشت سرت حرف های بد بود مردم می گفتند حرفهای آنها فقط تهمت بود تو که رفتی هدیه من برای تو ناتمام بود هدیه...
-
تخیل
1391/09/03 16:55
برای دوستی با هم بیا یک بار دیگر شعر بسازیم برای دور شدن از غم به دنیای شادتری ما پل بسازیم بیا تا دیده ها را باز ببندیم به دنیای تخیل دل ببندیم برای خود یه رویایی بسازیم سر راه کسی را ما نبندیم در این دنیا خیالاتی بسازیم کنار حادثه ها ما نبازیم تر و تازه بمانیم و ببالیم برای خود سوالاتی بسازیم همه یک رنگ باشیم با هم...
-
مسافری از دیار رویا
1391/09/03 16:54
گویند در سرزمین رویاها غمی نیست آیا در آنجا آرزوها شکل می گیرد!؟ آیا در آنجا مادربزرگ ، پدر بزرگ می میرند !؟ چرا می گویند در سرزمین رویاها جاده ای نیست مرزی نیست ؟ آیا در آنجا جنگی نیست؟ برای دیدن مادربزرگ راهی نیست؟ یا شاید مادربزرگی آنجا نیست شاید بایستی می گفتند در سرزمین رویاها کسی پیر نمی شود چون غمی نیست اگر غمی...
-
بهتر باشیم
1391/09/03 16:52
بیا ذهن هایمان را پاک کنیم از کینه ها زین پس کمی کمتر فکر کنیم به حیله ها می شود باز هم زیبا باشیم برای سایه ها به هنگام تاریکی نوری باشیم در خانه ها اخم نکن برای کودکی که در کنار توست تجسم کن کودکی خود را در کنار دوست زین پس بشود برای هر داستانی برین شد یا که در هنگام باران برای عشق اسیر شد در گذر از فقیر مکث مکن اگر...
-
بافتی
1391/09/03 16:39
درود به تو که برای من به پا خواستی در آن روزها که کم بودم زیاد کاشتی من عشق تو نبودم مرا عاشق ساختی گرچه مهم نبودم از من رویا بافتی به پای من وفادار بودی و ساختی همان زندگی را که همراه من باختی در آن کلبه که باهم بودیم تو آراستی چقدر زیبا بودی در آن شب به راستی تو در رقص بودی و من گم از زیادی شب تاریک و جهان غرق در...
-
گدایان
1391/09/03 16:30
برون گشت طفلی از خیمه ی گدایان جامه ژولیده بود و سیه بر رخساران سراغ طعامی گشت در زباله دانان آن چه مانده بود به جا ز طعام ثروتمندان خود نخورد و بازگرداند برای یتیمان خیمه سیاه بود و سیاهی برای عزیزان طفل آهی کشید و نشست کنار شریکان قلب من بود که می شکست در دید پنهان نانی خوردند و گفتند سپاس ایزد منان امروزِ ما گذشت...
-
بارون
1391/09/03 16:28
صدای باد و بارون قاطی شده تو ایون بازم دلم زد بیرون پرسه توی خیابون من کسی رو ندارم خیسش کنم تو بارون چترو ازش بگیرم آب بشه آروم آسون قطره بشه بریزه آب بشه توی ناودون جک بشه و بخنده بگه به من یه مجنون من می دونم بیدار میشه دلی که برد بیرون از سینه ی من می شکافت خیس بشه توی بارون سرزمین او خشکه، کویره، خیلی زیاد و آسون...
-
با مادر
1391/09/03 16:26
آنچه برایم شب و روز گفته بودی دروغ شد خورشیدی که برایم قصه می بافتی بی فروغ شد واسه خوابم قصه گفتی از ستاره ها که بارید تا که من آروم بشم، تو چشات غم می بارید روزایی که غم می بارید تو برام غمگین نبودی روز بعد گلوله بارید، خالی از ماتم نبودی روز مردن یه مرد بود، تو منو کشوندی بردی جایی که خبر از عشق بود، تو برام قصه می...
-
خیانت
1391/09/03 16:23
دیدی چه آسان از خاطره ها پاک شدیم من و تو هر کدام در گوشه ای پنهان شدیم تو گریستی و من برای تو نامه ای فرستادم از تاریکی نوشته بودی کنار نامه نوری فرستادم از فاصله ها پرسیدی برایت از مجنون نوشتم آنگاه که از عشق نگاشتی برایت از لیلی نوشتم روزها می گذشت و من برایت هر روز می نوشتم نمی دانم به دستت می رسید یا بر باد بود...
-
انتظار
1391/09/03 16:21
دیرزمانیست که ما در انتظاریم شب و روز دست به سوی خدا در التماسیم ما هنوز نور خورشید برای ما نمی تابد در غیاب او چرخ فلک بر مراد ما نمی چرخد بدون او در غیابش عالمیان ما را دیوانه خواندند چشم به راه جاده بودیم آواره خواندند عده ای ظلم کردند و غافل از ظهور آقا عده ای هم گم گشتند در افکار بی پروا اما ما هنوز در انتظاریم،...
-
قصه ی ما
1391/09/03 16:19
اون روزای طلائی برای من زود گذشت، همون روزا که با تو تو حادثه ها گذشت برای تو گرگ شدم گله ها را دریدم، به خاطر تو یه روز چوپان گله ای شدم وقتی که قایقت شکست تو داشتی غرق می شدی برای تو یه لحظه چوب های جنگل شدم لای درختای بزرگ، میون گله ای گرگ، طعمه شدم براشون فرار کنی خیلی تند تنم نحیف و خسته بود، کمی برام دیر بود،...